کهکشان شهر

ساخت وبلاگ
مسیح لیوان آب رو جلوی صورتش گرفته بود و از پس اون به قفسه های کتاب پشت سر هرمیداس نگاه میکرد
هرمیداس صندلیش رو چرخوند و از پشت میزش بلند شد و به طرف پنجره بزرگ سمت چپ اتاق رفت و در حالی که به شهر نگاه میکرد گفت:
از نیمه پرش نگاه میکنی یا از نیمه خالی؟
مسیح لبخند خفیفی زد از اون لبخندهایی که با دماغ فوت میکنند. لیوان رو روی میز جلوی کاناپه گذاشت شیشه آب رو برداشت و در حالیکه لیوان رو آب میکرد گفت: از لیوان کاملا خالی و اونهم نه جلو رو بلکه سعی میکردم پشت سرم رو ببینم.
هرمیداس: بهتره بکشیش
مسیح: از کارهای سخت بیشتر لذت میبرم دوست دارم جانبخش باشم تا جانگیر
هرمیداس از جلوی پنجره برگشت سمت میزش رفت پاکت سیگارش رو برداشت و در حالی که به طرف کاناپه سمت راست مسیح میرفت گفت توهم مسیح بودن داری؟ و پاکت سیگار رو در حالیکه درش باز بود به مسیح تعارف کرد
مسیح یک نخ رو از پاکت بیرون کشید
-توهم شیرین داشتن بهتر از درگیر شدن در ی واقعیت تلخه اونهم وقتی که هیچکدوم اتفاق نیفتادن
هرمیداس سمت راست مسیح روی کاناپه کناری نشست سیگارش رو گیراند و یک پک آرام زد و به دودش خیره شد
-حق با تو ه. پیش از وقوع همه چیز به یک اندازه شانس رخ دادن داره و بهتره شیرین حال به استقبال اتفاقات رفت
مسیح ته سیگار خاموش رو توی دستش گرفت و با حالت کنایه و خنده گفت جانبخش بودن واقعا حال شیرینی داره و توهم هم نیست
هرمیداس یکباره قهقه زد و با خنده گفت تو جز کنایه بازترین و زیرکترین آدمهایی هستی که دیدم فقط نمیدونم چرا اینقدر قیافه ت جدیه
در انتهای اتاق باز شد و تق و تق کفش پاشنه بلندی توی اتاق پیچید صدای لطیف و زنانه ای طنین انداخت
آقای الیاس میگن بیام بالا یا میایید پایین
هرمیداس گفت بهش بگو بیاد بالا
دختر یک چشم گفت

و برگشت و رفت و در اتاق رو پشت سرش بست.
هرمیداس رو کرد با خنده رو به مسیح کرد
- سکس واقعا ی افیون محشره البته بدون جانبخشی خوبه که میخوای امتحانش کنی
-آره خیلی افیون خوبیه اما من سکسم نمیاد منظورم از جانبخشی صرفا کنایه سکسیش نبود تا زمانی که از اتفاقاتی که برات رخ میده درس نگیری محکوم به تکرار اونها هستی و هربار به یک شکل و تو اگر صرفا درگیر شکل بشی از محتوا چیزی عایدت نخواهد شد. این درگیری شکلی آدم رو افسرده و وازده میکنه که دست به هر افیون و مستمسکی میشه تا از اون شکل بگریزه غافل از اینکه معنا و عبرت در پذیرش همون شکلیه که روزی به خاطر شیفتگی درسش رو نفهمید و روزی به خاطر دلزدگی ازش...
هرمیداس که سیگارش رو توی زیر سیگاری خاموش میکرد و با خنده گفت اگر زنی میبودم شیفته ت میشدم و هیچ نمیفهمیدم چی میگی
مسیح خنده ش رو با خنده جواب داد
-خدا رحم کرد بهم پس، با این قیافه ت
در اتاق زده شد و هرمیداس گفت بیا تو
در باز شد و جوانی با لباس جلف جوانهای امروزی وارد اتاق شد و گفت سلام بر ارباب سایه ها هرمیداس بزرگ و جلو رفت تا روبروی هرمیداس و سمت چپ مسیح ایستاد
- سلااااام بر مسیح ابرمرد دوست داشتنی
هرمیداس ی نگاه به سرتاپاش انداخت و گفت اینبار داری چه غلطی میکنی با این سر و وضع
مسیح که میخندید گفت سلام بر الیاس آفتابپرست
الیاس که جلوی خنده ش رو گرفته بود گفت این تیپ جوان پسند این روزهاست. توی پارتی ها اینجوری راحتتره
هرمیداس از روی کاناپه بلند شد و رفت پشت میزش تا موبایلش رو ببینه.به الیاس گفت چرا به خودم زنگ نزدی
الیاس که روی کاناپه سمت راست مسیح که پشت به پنجره بود نشست و گفت میخواستم یکم با این جیگر نگهبانت لاس بزنم
هرمیداس ی نگاه بهش کرد و با لبخند گفت بیشعور
الیاس زد زیر خنده -خیلی

ها بهم میگن البته توی اونها تو جز معدود مذکرها هستی
مسیح رو به الیاس گفت هوای بیرون سرده
-اوووف
-تو که میخواستی با موتور بیرون بزنی دستکش میپوشیدی دستکم
-تو از کجا میدونی با موتور اومدم
-قرمزی گره های مشتت و حالت انگشتات
الیاس داشت به دستاش نگاه میکرد که هرمیداس گفت: مسیح نگفت ولی ثابت کرد بیشعوری
الیاس با خنده گفت مسیح خرتم اگر چیز دیگه ای هست جلوی هرمیداس نگو بعدا به خودم تنها بگو
هرمیداس روی صندلی چرخانش پشت میز بزرگش نشست و گفت: الیاس اگر دختری بعد ی مدت رابطه عاشقانه بهت بگه ما به درد هم نمیخوریم و اینو بعد از داشتن خواستگاری که چندباره اومده خواستگاریش بگه و بگه دیگه نمیتونم تحمل کنم... نظرت درباره ش چیه؟
الیاس توی صندلیش جابجا شد و انگار فکر میکرد چرا همچین سوالی ازش پرسیده شده گفت
خب دختره پیچونده. دو دوتا چارتا کرده و دیده ازدواج با اون خواستگار به نفعشه معشوق رو توی چاه انداخته و در رفته
هرمیداس گفت خب شاید واقعا از انتظار خسته شده باشه و شاید خانواده ش خیلی بهش فشار اورده باشن
الیاس با خنده گفت خب پس مشکل حل شد اصلا عاشق نبوده و اداش رو دراورده تا ی حس عاشقی رو تجربه کنه برای اینکه تجربه ش واقعی باشه نیاز به یک نفر عاشق پیشه بخت برگشته داشته.
ی لبخند زد و سرش رو عقب برد ی نگاه به هرمیداس ی نیم نگاه به مسیح و ادامه داد مسیح که زیرک تر از اینه که عاشق بشه و تو هم که اصلا عشق رو نمیفهمی چیه بدتر از من
مسیح که همچنان با لیوان آبش ور میرفت گفت مگه عشق ارادیه
الیاس با دستش پشت سرش رو خاروند و در حالیکه فکر میکرد گفت خب منظورم توانایی و ناتوانیه. مثلا من ناتوانم در عاشق شدن و تو اونقدر توانایی که عاشق چیزی بیش از آدم بشی عاشق حقیقت بودن
مسیح گفت افرین الیاس

اما نه توانایی تو رو از عاشق شدن به معنای مرسوم ما بی نیاز می کنه و نه ناتوانی مانعی در برابر عاشق شدنه. ضمن اینکه قبل از اون باید ناتواتی رو شرح بدی که قصدت از مفهوم توان چیه؟
هرمیداس گفت الیاس لازم نیست دنبال شخص حقیقی عاشق و معشوق بگردی من از عاشق نوعی میپرسم
الیاس گفت کمی کنجکاو شدم یکباره مورد سوال واقع شدم. خب واقعا نمیدونم چی بگم شاید دختره حس کرده پسره عاشقش نیست و یکی مثل منه هوس باز
هرمیداس گفت اگر پسر کارش درست بوده اما فعلا قرار بر صبر بوده باشه و یکباره دختر رها کنه همه چیز رو بره و با خونسردی تمام با دیگری ازدواج کنه چی
الیاس کمی برافروخته شد زندگیش رو به آتیش میکشم کاری میکنم که ارزوی مرگ کنه
هرمیداس لبخند زد چیکار میکنی
گفت آبروش رو پیش همه اشناهاش میبرم بالاخره توی این مدت خیلی چیزها ازش دستگیرم شده و عکس و فیلم ازش دارم. ی کانال سکسی تلگرامی میزنم که توی سه سوت اعضاش به هزارهزار برسه اون وقت آشناها و خانواده ش رو پیوند میدم به اون کانال و مشخصات رو همراه با عکسهای اروتیکی که ازش دارمبه عنوان ی روسپی معرفی میکنم اون وقت راحت میشم
هرمیداس گفت خب تکذیب میکنه
مسیح گفت این چیزی از جنایت کم نداره. اگر کسی به هر دلیلی تو رو انتخاب نکرد دلیلی نداره تاوان پس بده اونهم به این شکل جتایتکارانه بردن آبروی دختری که برای آینده ی بهترش تکاپو میکنه.
الیاس گفت پس چرا من رو عاشق میکنه وقتی عاشق نیست
مسیح گفت تو اگر عاشق شده باشی ازش میگذری یا حداقل به روزگار حوالتش میکنی.البته ما نیازمند این هستیم که از عشق یک تعریف بدیم تعریفت از عشق چیه الیاس
الیاس توی که کمی ارومتر شده بود توی کاناپه ش عقب رفت و بدنش رو شل کرد
هرمیداس گفت چو خر در وحل باز ماند
مسیح گفت

"لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عاشقانی اینچنین مستحق هجرانند"
مسیح لیوان خالی آب رو روی میز گذاشت و بلند شد و دستی شونه الیاس زد که انگار توی هپروت بود
هرمیداس از پشت میزش بلند شد و به طرف سمت چپ میزش رفت جلوی پنجره جایی که حالا مسیح ایستاده بود و شهر نگاه او رو به خودش جلب کرده بود. هرمیداس کنارش ایستاد و گفت مثل ی هیولا خفته میمونه مسیح لبخند زد و گفت مثل ی کهکشان میمونه با ستاره ها و سیاره های ریز و درشت ستاره ها و سیاره هایی که هر کدوم به نحوی خورشید بودنشون رو فراموش کردن

مسیح به هرمیداس رو کرد و دستش رو جلو برد
هرمیداس دست او رو فشرد و گفت گاهی احساس میکنم تو هرگز نیاز به کمک نداری و برعکس همه به کمکت نیاز دارن
مسیح گفت چه توصیف تلخ و جانکاهی
هرمیداس مسیح رو به آغوش کشید و گفت خیلی دوستت دارم رفیق
مسیح ی خنده کوچیک کرد و گفت بدون رفاقت نمیشه ی زندگی جانکاه رو تحمل کرد
سرش رو به گوش هرمیداس چسبوند و آهسته گفت عاشقت شده جیگر نگهبانت افیون تجویزی کار دستت داده و خندید و از آغوش هرمیداس بیرون اومد
هرمیداس متعجبانه و با لبخند پرسید چی میگی
مسیح در حالی که پشت به هرمیداس به طرف در میرفت گفت خیلی دوستت دارم رفیق هیچ منشی بدون در زدن وارد اتاق رئیسش نمیشه و ...
هرمیداس با خودش گفت شرلوک هولمز کسی مثل تو بود همین لحظه هم الیاس یکباره پرید و گفت مسیح چی گفتی کجا میری
مسیح که میخواست در رو پشت سرش ببنده گفت میرم توانایی هام رو محک بزنم الیاس و در رو بست
هرمیداس به الیاس گفت ی ماموریت بهت بدم میتونی انجامش بدی
الیاس گفت ماموریت غیرممکن نداریم در خدمت ارباب سایه ها هستم و با اشتیاق جلو اومد
هرمیداس گفت گوشی مسیح رو بزن و برام بیارش
الیاس گفت مسیییییح

فردا میخوامش
الیاس گفت مسخره م که نمیکنی
-نه
-آخه کار سختی نیست اما نمیدونم جرا مسیح
-لازم به دونستن تیست چیز خاصی نیست ی سری چیزا هست روم نمیشه به خودش بگم میخوام خودم درشون بیارم و بهش کمک کنم. الان هم وقت خوبیه که باهاش همراه بشی و سر بزنگاه کارت رو انجام بدی
الیاس گفت هستم و با عجله به طرف در دوید و بیرون رفت
هرمیداس برگشت طرف میز پاکت سیگار رو برداشت یک نخ ازش بیرون کشید و گیراند و جلوی پنجره برگشت به چشمهاش رو خیره کرد به شهر که چراغهاش داشت زیر نور باران برفی یکی یکی روشن می شد و بیشتر و بیشتر شبیه کهکشان میشد...
با صدای ویییییز پشت سرش برگشت سمت میز و گوشیش رو که داشت میچرخید برداشت
یک پیام بود از طرف مسیح
اسم مسیح رو که دید با خودش گفت الیاس ماموریت غیرممکن شد
پیام رو باز کرد توش نوشته شده بود

گر نگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
؛)


آره و زیاد هم وقت نداری

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۶ساعت 2:59 توسط خرداد |
خسته نباشید...
ما را در سایت خسته نباشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haraaf بازدید : 158 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 10:50