در سوگ آنسان انسان

ساخت وبلاگ
مخاطب گاهی کسی است که هست اما نوشتن هماره برای آن کسی است که نیست و نوشته ها حتی از آن کسانند که دیگر نیستند...

دلیل قلم نوشتن است و دلیل انسان دل. وقتی دل نوشتن داری یعنی انسان قلم شده است و وقتی دل نوشتن نداری اما مینویسی، قلم انسان است... اینکه اکنون میان من و قلم کدام پرده و نسبت است نمیدانم، نمی خواهم بدانم...

یک سوگهایی هست که برای مرده گان و سوگهایی برای زندگان اینکه کدام سوزناکتر است نمیدانم، شاید هردو، شاید هم هیچکدام و شاید آن سوگ از نوع افلاطونی اش... انسان افلاطونی من؛ انسانی نیست که هست بلکه انسانی است که من میخواهم باشد انسانی است شاید"زیاده انسانی" و شاید کمتر انسانی اما آنچه بدان برتری می دهد این است که موجودی است مخلوق فریبای توست... چه او آنقدر مخلوقی زییاست که تو میخواهی خود را خدای آفریننده اش بدانی...

شاید در سوگ و فراق عشق اشکها از چشم بریزیم و سوزهای کارساز از سینه برون دهیم اما این وقتها نوشتنی در کار نیست و اگر هم باشد تو نویسنده اش نیستی شاید کلمه ای باشی در جمله ای یا... اما وقتی انسانی باشی که عشق را درک میکنی اما دوستی برایت محترم تر است تازه آن وقت انسان را میفهمی، ما بیش از آنکه نیارمند عشق باشیم محتاج رفاقتیم، کسی از جنس آب و آفتاب که حتی دشمنی اش به عشق طعنه می زند و ازدواج را به سخره میگیرد. این را شمس دانست و به مولانا آموخت. ما نه شمسیم و نه مولانا و هم شمسیم و هم مولانا...

نشستن در سوگ ستاره کوچکی که دریاچه شده بود و بعد انسان شد و در قلبش پنهان شد تا نازش زمین باشد و بال زمین، اما زمین وبالش شد و خود را ز یاد برد و تبدیل به سنگ شد، آیا روا نیست؟

بیا به سوگ هم بنشینیم...

خسته نباشید...
ما را در سایت خسته نباشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haraaf بازدید : 143 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 4:53